کینه قدیمی؛ خاله را تا یک قدمی مرگ برد
به گزارش وبلاگ تور کیش، همه چیز از یک کینه قدیمی آغاز شد. مرد جوان آرزویش ازدواج با دخترخاله اش بود اما خاله اش مانع این وصلت شد و آتش انتقام در دل جوان ناکام روزبه روز شعله ورتر می شد تا اینکه تصمیم گرفت با همدستی جوان همسایه، دست به انتقام جویی بزند.

به گزارش وبلاگ تور کیش، نرگس خانم مدت ها بود که در یک خانه ویلایی درغرب تهران تنها زندگی می کرد. فرزندانش سال ها قبل به کشورهای اروپایی و آمریکایی مهاجرت نموده بودند و این زن 80ساله بعد از فوت شوهرش کاملا تنها شده بود تا اینکه چند روز قبل زنگ خانه اش به صدا درآمد و او وقتی آیفون را برداشت مردی را پشت در دید که می گفت مأمور گاز است. این زن بی خبر از همه جا در را باز کرد و مرد جوان برای خواندن کنتور وارد حیاط شد. نرگس به خیال اینکه او مأمور گاز است به وی گفت: پکیج خانه اش مشکل دارد و از او خواست تا نگاهی به آن بیندازد. مرد وارد خانه شد و پکیج این زن را تعمیر کرد، بی آنکه پولی دریافت کند. او دقایقی بعد از خانه این زن خارج شد اما روز بعد دوباره برگشت.
وقتی زنگ را زد از زن پرسید آیا باز هم کاری دارد که برایش انجام بدهد یا نه؟ نرگس گفت که اجاق گازش هم دچار مشکل شده است و احتیاج به تعمیر دارد. مرد جوان وارد خانه شد و اجاق گاز زن تنها را تعمیر کرد. این بار هم دستمزدی نگرفت و رفت. 2دقیقه بعد اما دوباره برگشت و گفت: یکی از دوستانش داخل ماشین است که یک لیوان آب می خواهد. زن به آشپزخانه رفت تا یک لیوان آب بریزد، اما در همین هنگام فردی از پشت سر به وی نزدیک شد و با گلدان ضربه ای به سر زن تنها زد. نرگس خانم نقش زمین شده و از هوش رفت. 2 مرد جوان هم طلاهای زن را سرقت نموده و فرار کردند.
- یک سرنخ
چند ساعت پس از فرار دزدان، زن 80ساله به هوش آمد و تازه متوجه شد که ماجرا از چه قرار است. او به سرعت به پلیس زنگ زد و موضوع را خبر داد. لحظاتی بعد مأموران در خانه او حاضر شده و به تحقیق پرداختند. شاکی می گفت: من چهره مردی که می گفت مأمور گاز است را دیدم اما دوستش را نه. چون در آشپزخانه بودم و دوست وی از پشت سر به من حمله کرد. هرچند گردنبندی که دزدان دزدیدند گرانقیمت بود، اما همین که زنده ماندم جای شکر دارد و معجزه بزرگی است.
ماموران در ادامه برای به دست آوردن ردی از دزدان، به آنالیز تصاویر دوربین مداربسته ای که در آن محدوده بود پرداختند. چهره آنها به درستی قابل تشخیص نبود اما مأموران خودروی متهمان که رانا بود را شناسایی کردند. شماره پلاک رانا نیز ناخوانا بود اما وقتی تصویر آن پیش روی شاکی نهاده شد زن تنها گفت: این خودرو متعلق به مهران خواهرزاده ام است. با این سرنخ، قاضی علی وسیله ایرد موسی، بازپرس دادسرای ویژه سرقت دستور بازداشت خواهرزاده شاکی را صادر کرد.
- دستگیری
مرد جوان بی خبر از اینکه پلیس در تعقیبش است برای فروش ماشینش به مرکز تعویض پلاک رفته بود که با دیدن مأموران در آنجا غافلگیر شد. او دستگیر شد و در بازپرسی ها چاره ای جز اقرار به سرقت و زخمی کردن خاله اش ندید. با اطلاعاتی که وی در اختیار پلیس قرار داد، همدست وی که در همسایگی وی زندگی می کرد دستگیر شد.
- دلرحمی دزد!
خواهرزاده شاکی انگیزه اش از مصدوم کردن خاله اش و سرقت گردنبند گرانقیمت او انتقام جویی بود، اما انگیزه همدستش رسیدن به پول. همدست او درحالی که اشک می ریزد می گوید: من 3بار گلدانی که روی میز بود را برداشتم تا به سر زن بکوبم اما دلم نیامد چون او زن خوب و مهربانی بود. خواهرزاده شاکی نیز می گوید: چون دوستش دلش به رحم آمده و مطابق نقشه پیش نرفته بود، ناچار شد خودش دست به کار گردد.
- چرا از خاله ات کینه به دل داشتی؟
یک کینه قدیمی است. مربوط به سال 83، 82 است. آن روزها من عاشق دخترخاله ام بودم، او هم عاشقم بود اما خاله ام همواره ما را اذیت می کرد. واقعا علتش را نمی دانم، اما خاله ام هیچ وقت از من خوشش نمی آمد. به همین دلیل دوست نداشت من دامادش بشوم. می گفت من بی عرضه ام. لیاقت خوشبخت کردن دخترش را ندارم. آنقدر درگوشش خواند که مرا از چشم دخترخاله ام انداخت. دختری که روزی شیفته من بود دیگر جواب زنگ هایم را نمی داد. کمی بعد متوجه شدم که کارهای قانونی اش را انجام داده و می خواهد به آمریکا پیش خواهر و برادران دیگرش برود. شنیدن این خبر پتکی بود که بر سر من کوبیده شد. همین موضوع آتش کینه را در دلم روشن کرد و هیچ وقت خاموش نشد.
- چرا بعد از این همه سال به فکر انتقام افتادی؟
آن روزها سنم کم بود و بی تجربه بودم. روزی که دخترخاله ام رفت بدترین روز زندگی ام شد و با خود گفتم یک روزی بالاخره انتقام می گیرم. سال ها گذشت و من ازدواج کردم اما با همسر اولم اختلافات شدیدی داشتم؛ به حدی که پس از 10سال از یکدیگر جدا شدیم. 2 سالی است که دوباره ازدواج نموده ام و چند هفته قبل زمانی که همه فامیل دور هم جمع شده بودیم خاله ام یکراست به سمت من و همسرم آمد و آغاز کرد به متلک گویی. با لحن بدی گفت: هنوز همسر دومت را طلاق ندادی؟ این جمله را با تمسخر و خنده گفت و بعد ادامه داد: تو عرضه نداری و به زودی از این زن هم جدا می شوی. این حرف ها بار دیگر مرا به خاطرات گذشته برد. به آن روزهای سخت و جدایی از دختر خاله ام. مقصر صددرصدی خاله ام بود. حالا هم باردیگر مرا پیش همسرم تحقیر می کرد. از این رفتارهای او خسته شدم و فکر انتقام به سرم زد.
- نقشه قتل کشیدی؟
نه فقط می خواستم او را بترسانم. از سوی دیگر می دانستم که خاله ام گردنبند قیمتی اش را خیلی دوست دارد. به همین دلیل تصمیم گرفتم آن را سرقت کنم.
- اما با گلدان به سر او کوبیدی و ممکن بود جانش را بگیری؟
نه. جوری زدم که برای چند ساعت بیهوش گردد.
- گردنبند را فروختی؟
به خاطر اینکه سهم پسر همسایه را بدهم فروختم. چون او پول احتیاج داشت و به خاطر پول تصمیم گرفت ریسک کند. او در همسایگی ما زندگی می نماید و یک جورهایی با هم دوستیم. وضع اقتصادی بدی نداشت. یک زمانی تولیدی لباس داشت و پول پارو می کرد، اما چند سال قبل با همسرش اختلاف پیدا کرد و او مهریه سنگینش را به اجرا گذاشت. دوستم ناچار شد تولیدی را بفروشد و مهریه همسرش را بپردازد. از آن موقع به بعد دچار مسائل اقتصادی شده و بدهی بالا آورده بود. به همین دلیل حاضر شد با من همکاری کند. البته یک روز پیش از سرقت در نقش مأمور به خانه خاله ام رفت اما بی آنکه سرقتی انجام دهد برگشت. گریه کرد و گفت: دلش به حال خاله ام سوخته و نتوانسته نقشه را اجرا کند. فردای آن روز دوباره رفتم اما بار دوم هم نتوانست به همین دلیل ناچار شدم خودم همراهش بروم و به سر خاله ام ضربه بزنم.
- گردنبند را چند فروختی؟
30میلیون تومان که تقسیم شد.
- شغل خودت چیست؟
من هم در کار خرید و فروش کاغذ بودم اما به دلیل گرانی های اخیر و کمبود کاغذ ورشکست شدم. خاله ام وقتی شنید باز مرا مورد تمسخر قرار داد.
منبع: همشهری آنلاین